اصلی ترین کار!
یک شب، ساکنان کره زمین، با پدیده عجیب و منحصربه فردى رو به رو شدند. اول صداى مهیبى به گوش رسید و سپس یک شىء بزرگ، مانند یک بشقاب پرنده، بر زمین فرود آمد!...
یک شب، ساکنان کره زمین، با پدیده عجیب و منحصربه فردى رو به رو شدند. اول صداى مهیبى به گوش رسید و سپس یک شىء بزرگ، مانند یک بشقاب پرنده، بر زمین فرود آمد!...
این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک...
پیامبری از کنار خانه ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی می آید. پدرم گفت: بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است. پیامبری از کنار خانه...
در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه . جک هرروز...
سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود.اما زخمی در پهلو دارم. زخمی که به دشنه ای تیز، پدر ، برایم به یادگار گذاشته است. هزار سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد...
پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : – اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :...
عاشق شد و خدا شمشیری به او داد، که عشق شمشیربازی است. شمشیری نه برای آن که بزند و نه برای آن که بکشد و نه برای آن که زخم بگذارد و خون بریزد....
جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود . جهنم نور نداشت. شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید...
گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا . ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشف معدن صبح است...