تجربه درونی از بهار
دوستی میگفت بهار یعنی «به آر». یعنی فصلی که در آن چیزهای خوب و خوبتر برایمان به ارمغان آورده میشود. شاید دلیل این نام گذاری از این جهت باشد که در کمتر فصلی مانند فصل بهار شاهد جان گرفتن و زنده شدن طبیعت اطرافمان هستیم. در فصلهای دیگر سال، بیشتر شاهد تغییراتی هستیم که گرچه زیباییهای خاص خود را دارند اما زنده شدن و از مرگ به زندگی گراییدن در ظاهر آنها کمتر به چشم میخورد. اما آمدن بهار شبیه معجزه است. شبیه به زنده شدن مردگان. درختان خشک و بی بار، ناگهان لباس سبز به تن میکنند، بوتههای مرده دوباره گل میدهند، شکوفههای رنگارنگ بر پیکر شاخههای بیبرگ قهوهای رنگ میروید، چمنهای سبز، باغها را فرا میگیرد و همه چیز دوباره زنده میشود ! به نظر شما مهمترین درسی که از این نو شدن، از این زنده شدن میتوانیم بیاموزیم چه درسی است؟ آیا ممکن است طبیعت، با بهار خود، با دگرگونی و نو شدن، دارد پیامی را به ما منتقل میکند؟ و اگر بله، این پیام چیست؟
امید به آمدن بهار
من بطور روزانه با افرادی سر و کار دارم که در علم روانشناسی به آنها افسرده گفته میشود. برای افراد افسرده، خصوصا اگر افسردگی حادتری داشته باشند، زندگی معنا ندارد. همه چیز بیرنگ و غمگین است. انگیزه و شوقی در آنها وجود ندارد. گویی همه درها بر روی آنها بسته شده، همه جا تاریک و همه چیز در اطراف ایشان مرده است. وضعیت این افراد بیشباهت به زمستانی سرد و یخ زده که در آن همه چیز مرده و رنگ باخته، نیست. غیر از افراد افسرده، افراد معمولی هم در زندگی خود، بارها شکست و ناامیدی، سردی و بیانگیزگی، بنبستهای تاریک و سخت را تجربه کردهاند. برای اکثر ما پیش آمده که در فشار مصیبتها و سختیها حس کنیم دیگر زندگی تمام شده و هیچ روزنه امیدی باقی نمانده است. بسیاری از ما این حالت را با گریه و زاری، با اندوه و غم نهان یا آشکار، با حسرت و ناامیدی سپری میکنیم. اما بیشتر ما در عمق جانمان منتظریم. در قلبمان، بارقهای از امید میدرخشد و در ته وجود خود میدانیم که بعد از این سختی، آسانی، و پس این زمستان، بهار از راه خواهد رسید. بهاری که دوباره ما و آرزوهایمان را زنده خواهد کرد.
تجربه درونی از بهار
برای تجربه بهار درون، تنها عبور از زمستان سختیها کافی نیست. ما باید باز ایستادن را بعد از افتادن، پیروزی را بعد از شکست خوردن، ترمیم خود را بعد از زخمی شدن و فروریختن یاد بگیریم. گاهی ناچاریم با داشتن احساسات آسیب خورده و زخمی، با تفکر و به کار انداختن عقل و منطق، مسئلهای را حل کنیم و ترمیم احساس آسیب خورده خود را کمی به تعویق بیندازیم. درست مانند کسی که پایش زخمی شده ولی ناچار است برای نجات خود، با همان پای آسیب دیده راهی نسبتا طولانی را بپیماید تا خود را به مکانی امن برساند. گاه نیز لازم است به خاطر نجات دیگران، درد را تحمل کنیم و رنج زیادی بکشیم و گاهی ناچاریم در دل همه ناملایمات و سختیها، صبر و انتظار را تجربه کنیم. اما مهم این است که یادمان باشد بالاخره بهار خواهد آمد. اگر به آمدن بهار ایمان داشته باشیم، هر قدر هم شاخههای وجودمان خشکیده باشند، هر قدر هم که سرمای گزنده سرزمین وجودمان را گرفته باشد و هر اندازه که همه چیز در درون ما مرده به نظر برسد، چیزی در درونمان مطمئن است که این همه، سپری شده و مجددا گرمای لطیف از راه میرسد و شاخههای عریان باغ وجودمان شکوفه خواهد زد.
«به آر» درون چه چیزهایی برایمان به ارمغان میآورد
چیزهای خوبی که در درون ما میتواند به ارمغان بیاید به چه معناست؟ شاید بتوانیم بگوییم این چیزهای خوب، یعنی رشد و شکوفایی توانمندیها و استعدادهایمان، یعنی هر درس خوب و متعالی که از زندگی و از سختیهای زندگی میگیریم، یعنی تجربههایی که به ما یاد میدهند مسائل خود را حل کنیم و از موانع و سدها عبور موفق داشته باشیم، یعنی تجربه همیشگی حضور و همراهی خداوند زنده با ما و هر نوری که بتواند میوه جدیدی بر درخت زندگی ما، و محصول جدیدی در زندگیمان بپروراند. بطور خلاصه، هر چیزی که بتواند ما را از هماهنگی بیشتر با پروردگار و از ایمان و انسانیت بیشتر و نیز از تعادل درونی برخوردار کند، خوب است.
دعای آستانه سال جدید
همه ایرانیان، دعای «یا مقلب القلوب» را که هر سال در آستانه سال جدید خوانده میشود میشناسند. ما در این دعا از خداوند طلب میکنیم که حال ما را به بهترین حال دگرگون فرماید. به نظر من در این دعا هم، رد پای بهار درون به چشم میخورد. چون تغییر حال ما و دگرگون شدن آن، تقریبا همیشه نیازمند تحول درونی عظیمی است. یعنی نیاز است بسیاری از چیزها در درون وجود ما تغییر کند. اندیشههایمان که گاه منفی، مخرب یا آزاردهندهاند لازم است تغییر کنند. کلاممان که آلوده به واژههای منفی و گاه زشت و کریه است باید متحول شود، رفتارها و واکنشهایمان که ناسنجیده و ناپختهاند باید دگرگون شوند، اشتباهات و خطاهایمان درک و جبران شوند، نیات و قصدهایمان متحول شوند و … در واقع اگر بخواهیم تغییرات را بشماریم باید بگوییم که تعداد چیزهایی که در درون ما باید عوض شود بسیار بسیار زیاد است و چه بسا همین زیاد بودن این تغییرات است که انسان را نسبت به تغییر و دگرگونی درون ناتوان میسازد تا در نهایت روی به جانب خدای مقلب القلوب بیاورد. اما خود انسان هم باید سعی کند و با تلاش، تمرین و تمرکز بر آنچه میخواهد دگرگون کند، برکت و رحمت الهی را به سمت خود جلب کند. بهار طبیعت، یادآور همه این دگرگونیها و تغییرات است. یادآور این که باید خود را مانند طبیعت متحول و زنده کنیم و درخت بیبار وجودمان را به میوهها و محصولاتی ارزنده مزین کنیم. بدین ترتیب تکرار سالیانه بهار، تکرار زنده شدن بعد از هر مردن و پژمردن است. نویدی که روح انسان را همیشه آماده چرخش و دگرگون شدن میکند و به یاد انسان میآورد که بعد از هر سختی، آسانی، بعد از هر افتادن، برخاستن و بعد از هر مرگ، زنده شدنی هست.
زیبــاشــو دات کام